وقتی استاد دانشگاهت بود و...[p2 و اخر]
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #سناریو #فیکشن
÷ لیموناد؟
به لیوان روبروش اشاره کرد و ازت پرسید. سرتو به معنی منفی تکون دادی.
× ممنونم، راستش خیلی اهل نوشیدنی نیستم!
برای چند دقیقه سکوتی بینتون برقرار شد، بعد از تموم کردن لیمونادش دوباره نگاهشو به تو داد.
÷ خب... با پروژه جدیدتون در چه حالین خانوم کیم؟
یک ساعتی حرف زدین. اما زمان اونقدری زود میگذشت که اصلا متوجه گذرش نبودی. در واقع وقتی با استادت وقت میگذروندی،چه سر کلاس و چه الان توی بار زمان از دستت در میرفت! طوری که کلمات رو به زبون میاورد، لحجه زیبایی که داشت و نگاههاش که قابلیت غرق شدن رو بهت میدادن... اون مرد از هر لحاظی کامل بود.
از سرجاش بلند شد و دوباره با چشمایی که هر کسی رو مجذوب خودش میکرد بهت نگاه کرد.
÷ میتونم تا خونه همراهیتون کنم خانوم کیم؟
نگاهی به دوستات کردی، اونقدری مست بودن که دیگه کاری از دست تو برنمیومد و اینجور مواقع هم تو تنهاشون میزاشتی پس...
× اشکالی نداره؟ چون فکر نکنم هم مسیر باشیم
÷ از این کار لذت هم میبرم.
توی ماشین همه چی آروم بود و بحثتون شامل چیزای مختلفی میشد. تمام این مدت،دقیقا مثل وقتی توی کلاب بودین، تو بیشتر حرف میزدی و اون بیشتر گوش میداد. هیونجین کسی بود که از شنیدن حرف آدم ها لذت نمیبرد ولی تو براش فرق داشتی. هر کلمه ای که به زبون میاوردی اونو بیشتر مجذوب میکرد. اون مرد خیلی وقت بود که دلشو به تویی که ازش حدود ۱۰ سال کوچیکتر بودی باخته بود.
در ماشین رو باز کردی و قبل از اینکه پاهات رو به آسفالت خیابون برسونی روت رو به سمتش برگردوندی.
× بابت امشب ممنونم استاد. راستش همنشینی با شما،اونم امشب و توی بار*خنده ریزی کردی* چیزی بود که واقعا انتظارشو نداشتم.
÷ منم همینطور خانوم کیم. اما بعصی وقتا همین اتفاق یهویی هستن که خاطرات خوب رو رقن میزنن و امیدوارم امشب هم جزو خاطرات خوبتون ثبت بشه.
سری تکون دادی.
× مطمئن باشید که همینطوره. بازم ازتون ممنونم و معذرت میخوام اگه...
÷*اجازه تکمیل حرفتو نداد* نیاز به عذر خواهی نیست من از گفت و گو با شما نهایت لذت رو بردم.
از ماشین پیاده شدی و قبل از اینکه در رو ببندی حرفی زد.
÷ برای امتحان هفته دیگه خوب بخونید! آسون نمیگیرم
هر دو خنده ای کردین. سری تکون دادی و بعد از خدافظی به سمت خونت که انتهای کوچه بود راهی شدی. همینطور که نگاه پر از عشقشو به تویی کا با هر قدم ازش دور تر میشدی داده بود لب زد...
÷ امیدوارم یه روزی بتونم عشقمو نسبت بهت توصیف کنم کیم ات
÷ لیموناد؟
به لیوان روبروش اشاره کرد و ازت پرسید. سرتو به معنی منفی تکون دادی.
× ممنونم، راستش خیلی اهل نوشیدنی نیستم!
برای چند دقیقه سکوتی بینتون برقرار شد، بعد از تموم کردن لیمونادش دوباره نگاهشو به تو داد.
÷ خب... با پروژه جدیدتون در چه حالین خانوم کیم؟
یک ساعتی حرف زدین. اما زمان اونقدری زود میگذشت که اصلا متوجه گذرش نبودی. در واقع وقتی با استادت وقت میگذروندی،چه سر کلاس و چه الان توی بار زمان از دستت در میرفت! طوری که کلمات رو به زبون میاورد، لحجه زیبایی که داشت و نگاههاش که قابلیت غرق شدن رو بهت میدادن... اون مرد از هر لحاظی کامل بود.
از سرجاش بلند شد و دوباره با چشمایی که هر کسی رو مجذوب خودش میکرد بهت نگاه کرد.
÷ میتونم تا خونه همراهیتون کنم خانوم کیم؟
نگاهی به دوستات کردی، اونقدری مست بودن که دیگه کاری از دست تو برنمیومد و اینجور مواقع هم تو تنهاشون میزاشتی پس...
× اشکالی نداره؟ چون فکر نکنم هم مسیر باشیم
÷ از این کار لذت هم میبرم.
توی ماشین همه چی آروم بود و بحثتون شامل چیزای مختلفی میشد. تمام این مدت،دقیقا مثل وقتی توی کلاب بودین، تو بیشتر حرف میزدی و اون بیشتر گوش میداد. هیونجین کسی بود که از شنیدن حرف آدم ها لذت نمیبرد ولی تو براش فرق داشتی. هر کلمه ای که به زبون میاوردی اونو بیشتر مجذوب میکرد. اون مرد خیلی وقت بود که دلشو به تویی که ازش حدود ۱۰ سال کوچیکتر بودی باخته بود.
در ماشین رو باز کردی و قبل از اینکه پاهات رو به آسفالت خیابون برسونی روت رو به سمتش برگردوندی.
× بابت امشب ممنونم استاد. راستش همنشینی با شما،اونم امشب و توی بار*خنده ریزی کردی* چیزی بود که واقعا انتظارشو نداشتم.
÷ منم همینطور خانوم کیم. اما بعصی وقتا همین اتفاق یهویی هستن که خاطرات خوب رو رقن میزنن و امیدوارم امشب هم جزو خاطرات خوبتون ثبت بشه.
سری تکون دادی.
× مطمئن باشید که همینطوره. بازم ازتون ممنونم و معذرت میخوام اگه...
÷*اجازه تکمیل حرفتو نداد* نیاز به عذر خواهی نیست من از گفت و گو با شما نهایت لذت رو بردم.
از ماشین پیاده شدی و قبل از اینکه در رو ببندی حرفی زد.
÷ برای امتحان هفته دیگه خوب بخونید! آسون نمیگیرم
هر دو خنده ای کردین. سری تکون دادی و بعد از خدافظی به سمت خونت که انتهای کوچه بود راهی شدی. همینطور که نگاه پر از عشقشو به تویی کا با هر قدم ازش دور تر میشدی داده بود لب زد...
÷ امیدوارم یه روزی بتونم عشقمو نسبت بهت توصیف کنم کیم ات
۲۹.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.